۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

هیولای اعظم و هیولاهایی خُردی که سر بر می‌آورند


این هیولاهای منفردند که دولت هیولاوار (سرکوبگر، غیر پاسخگو و فاسد) و هیولای اعظم (ولایت فقیه یا استبداد دینی) را خلق می‌کنند یا این دولت هیولاوار/هیولای اعظم و روال‌های اجتماعی تبعیض آمیز و ضد بشری است که انسان‌ها را هیولا می‌سازد؟

در کالبد هر انسانی بالقوه یک هیولا و یک شهروند مسوول و با کرامت وجود دارد. دولت‌های لیبرال دمکرات تلاش می‌کنند با آموزش و ایجاد روال‌های معقول و پاسخ به حداقل نیازهای جسمانی و روانی، آن شهروند مسوول و با کرامت را پرورش دهند و افراد از شهروندی خود احساس رضایت کنند.
هنر یا ظرفیت نظام‌های دیکتاتوری خلقی و نظامی و دینی مثل جمهوری اسلامی آن بوده که بخشی از انسان‌ها را به هیولا، بخشی را به صید در شکارگاه هیولاها (لشکر فقرا و بیکاران) و بخش دیگر را به معترضان همیشگی (بالقوه هیولا یا انسان مسوول و ذی حق) تبدیل کنند. نظامی که در راس آن یک هیولا (حاکمی با قدرت مطلقه و فراقانون، نظارت ناپذیر و غیر مسوول) قرار دارد و همه‌ی منابع کشور در اختیار آن هیولا (بهیموت به تعبیر هابز) قرار داده شده تنها در پی پرورش و بر کشیدن هیولاهای درون انسان‌هاست.

به افراد پیرامون خامنه‌ای و نظامش نگاهی بیاندازید. حکومت‌هایی که ساختار استبدادی دارند شرایط را برای گرد آمدن افرادی با ظرفیت بیشتر برای هیولا شدن در پیرامون هیولای اعظم (استبداد مطلقه) و سینه زدن زیر پرچم وی به عنوان هادی، ولی، و خیر مطلق، و سرکوب دیگران با عنوان مخالف با حق (هیولای قدر قدرت) فراهم می‌کنند.

نمی دانم که اول تخم مرغ بود یا مرغ: این هیولاهای منفردند که دولت هیولاوار و هیولای اعظم (ولایت فقیه و قبله‌ی عالم) را خلق می‌کنند یا این دولت هیولاوار/هیولای اعظم و روال‌های اجتماعی تبعیض آمیز و ضد بشری است که انسان‌ها را هیولا می‌سازد؟ آنچه می‌دانم آن است که گروهی را می‌شناختم که هیولا نبودند و هرچه بیشتر در حکومت استبدادی از پله‌های قدرت بالاتر رفتند و در قالب آن قرار گرفتند هیولای درون آنها تعیّن بیشتری پیدا کرد. 

با چهار مورد این موضوع را توضیح می‌دهم.

فریدون عباسی: رئیس سابق سازمان انرژی اتمی
فریدون در ۱۸ سالگی جوانی بود بی پیرایه، زلال و راحت. هر کسی هر نوع شوخی با وی می‌کرد و او فقط لبخند می‌زد. فیزیک را نه برای آلوده کردن و تخریب محیط زیست و ساخت سلاح‌های کشتار جمعی بلکه برای شناخت عالم امکان می‌خواند و می‌خواست. او حتی بسیار کمتر از دیگر بچه‌های انجمن سلامی فعالیت سیاسی و اجتماعی داشت. سرش به کار خودش گرم بود. نمازش را می‌خواند و درسش را. 

همین فریدون در نظام جمهوری اسلامی به مدیریت سازمانی می‌رسد که هدف اصلی‌اش زمینه سازی برای تولی بمب اتمی است. او در مراسم تودیع خویش به خود و نظامی که در خدمتش بوده می‌بالد که «ایران در یکم مردادماه (صاحب) بیش از ۱۷ هزار سانتریفیوژ نسل یک است که بیش از ۱۰ هزار عدد آن در حال فعالیت هستند و هفت هزار عدد آماده راه‌اندازی هستند... یک هزار دستگاه ماشین سانتریفیوژ نسل جدید ساخت ایران هم نصب و آماده راه‌اندازی است و در مجموع ۱۸ هزار سانتریفیوژ نصب و در حال فعالیت هستند...نزدیک به ۹ هزار سانتریفیوژ در سایت نطنز غنی‌سازی کم‌تر از پنج درصد را انجام می‌دهند و بیش از ۷۰۰ سانتریفیوژ هم‌زمان در سایت نطنز و فردو غنی‌سازی ۲۰ درصد را انجام می‌دهند.»

فریدونی که در خرداد ۱۳۹۰ سخن از سه برابر شدن غنی‌سازی بیست درصدی می‌گوید یا در بهمن همین سال  از ۹۰ تا ۱۰۰ کیلوگرم اورانیم غنی شده تا بیست درصد گزارش می‌دهد یا با آن ادبیات نیاموخته‌اش می‌گوید «غنی سازی بیست درصدی اورانیوم را به اندازه نیازمان و تا هر زمانی که به آن احتیاج داشته باشیم تولید خواهیم کرد» (غنی سازی را تولید نمی‌کنند) قرن‌ها با فریدونی که ما در دانشگاه شیراز می‌شناختیم فاصله دارد. آن فریدون- تا آنجا کی می‌دانستیم- آزارش به مورچه هم نمی‌رسید. سه دهه بعد او در تیم کاری خطرناک ترین و جنایت پیشه‌ترین گروه حاکم بر ایران در سه دهه‌ی اخیر قرار گرفته و مدیریت برنامه‌ی اتمی ایران را به او سپرده‌اند. آنها که فریدون را اداره می‌کنند انسان‌ها را مثل ته سیگار زیر پایشان له می‌کند (همان طور که با مسعود علی محمدی یا ستار بهشتی چنین کردند) و آقا فریدون ککش هم نمی گزد. مخالفت با امپریالیسم و قدرت‌های بزرگ هیچ کس را به مرحله‌ی نابینایی در برابر نقض همه‌ی حقوق مردم به نحو روزمره ارتقا نمی دهد. لحظه‌ای که فریدون خدمت «آقا» می‌رسد و دست ایشان را می‌بوسد لابد فراموش می‌کند که این دست هر روز حکم انتصاب کسانی را امضا می‌کند که یک ملت را به اسیری گرفته‌اند و حکم تیر می‌دهند.    

فریدون که به عنوان یک دانشگاهی باید به همکاران خود احترام بگذارد آن دسته از فیزیکدانان کشور را که با برنامه‌ی اتمی جمهوری اسلامی همکاری نمی کنند به خیانت متهم می‌کند، گویی که دیگران نیز باید مثل او خود را به اراذل و اوباش حاکم بر کشور بفروشند: «نباید غافل بود همانطور که در جنگ فرار از جبهه داشتیم در مبارزه علمی نیز هستند دانشمندانی که در راستای حفظ ارتباطات بین‌المللی خود از همکاری با پروژه‌های هسته‌ای صرف نظر می‌کنند.» (خبرگزاری فارس، ۱۷ دی ۱۳۹۰)

فریدون در کنفرانس مطبوعاتی در شهر وین درباره پاسخ ايران به ترور افراد درگیر در پروژه‌ی اتمی ایران می‌گوید: «اين‌ گونه نيست كه ما اين‌طور اعمال را مقابله به مثل كنيم.» (تابناک، ۲۸ شهریور ۱۳۹۰) چند هفته بعد همکاران او در سپاه قدس یا وزارت اطلاعات در سه کشور عملیات تروریستی انجام دادند. او به خاطر موقعیت سیاسی‌اش فراموش کرده است که جمهوری اسلامی سه دهه است به ترور مخالفان خود در خارج و داخل کشور مشغول بوده است. 

محمد (مسعود) علی آبادی: رئیس سابق سازمان تربیت بدنی
تنها چهره‌ای را که از مسعود در دوران کودکی می‌توانم تصور کنم کفش‌ها و شلوارهایی بود که روی زمین‌های خاکی فوتبال در محله‌ی نظام آباد پایین تر از ایستگاه آبان پاره‌ شان می‌کرد و داد و فریادهایی که پدرش برای رها کردن مغازه‌ی فرش فروشی و بازی با بچه‌های محل بر سرش می‌کشید. پدر و مادرش مدام از دست او آه و فغان می‌کردند. 

جمهوری اسلامی در فاز مصادره‌ها او را پرت کرد به بنیاد مستضعفان تا به خرید و فروش املاک و خودروهای مردمی که اموالشان به تاراج رفته بود بپردازد و از این طریق هم خود و هم یکی از برادرانش به نان و نوایی برسند. بعد به کار بساز و بفروشی با اتکا بر ارتباطات و رانت‌های دولتی پرداخت و یکباره جوانی که آهی در بساط نداشت به خانه‌ای بزرگ در خیابان نفت تهران انتقال یافت و فرزندانش نیز با هزینه‌ی وی ازدواج کرده و خانه و اتومبیل هدیه گرفتند. در همین دوره یکی از برادرانش به اتریش فرستاده شد تا از مجرای حکومت حقوق دلاری دریافت کند و برادر دیگر شغلی مدیریتی در راه آهن گرفت. برادر دیگر و کوچک تر و پسر عموها در دوران احمدی نژاد به وزارت نفت و نیرو انتقال یافتند (پسر عموی وی، عباس علی آبادی مدیر شرکت مپناست). در بسیاری از سفرهای دولتی اعضای خانواده مثل پدر و مادر و همسرش نیز وی را همراهی می‌کرده‌اند. پسرش نیز در تربیت بدنی مدارج قدرت را بالا رفته است. با آن همه ثروت هنوز به مهمانان شخصی‌اش غذای دولتی می‌دهد. 

عطاء الله مهاجرانی: معاون سابق رئیس جمهوری و وزیر سابق ارشاد
مثل طاووس راه می‌رفت. انگار داشت خودشو آماده می‌کرد برای وزارت. نقش آدم‌های اهل مطالعه‌ای را خوب بازی می‌کرد تا حدی که یک عده از بچه‌ها فکر می‌کردند یه چیزایی بارشه. اما در جلسات و مباحث بنا نداشت از این نظریه دفاع کنه که برای بالا رفتن از پله‌های قدرت می‌شود دیگران رو له کرد. بعدها همین رهیافت له کردن او را به معاون مورد علاقه‌ی هاشمی رفسنجانی و وزیر مورد علاقه‌ی علی خامنه‌ای تبدیل کرد.

پس از بر آمدن به کرسی نمایندگی مجلس بر دوش‌های دانشجویان دانشگاه و رسیدن به مقام معاونت پارلمانی رئیس جمهور در دوره‌ی هاشمی رفسنجانی، هر وقت احساس می‌کرد زیر پایش در قدرت دارد سست می‌شود به مغضوبان حکومت نقد می‌نوشت (مثل نقد آیات شیطانی سلمان رشدی) یا به درگاه مقدسان شرفیاب می‌شد (نوشته‌ی او در مورد حضرت زینب) یا به دوستان قدیمی که وی را به مقام نمایندگی از شیراز ارتقا داده و خامنه‌ای و بیت از آنها متنفر بودند مشتی حواله می‌کرد تا دل «آقا» را شاد کند. او هنوز گهگاه دل «آقا»یش را در لندن شاد می‌کند. [شاید] با سایت جرس نیز دل آقای دیگری [رفسنجانی] را شاد می‌کرد.    

مهدی (سعید) کوچک‌زاده: عضو مجلس
کلا گیج می‌زد. هنوز در بحران‌های دوران بلوغ درگیر بود. بعد از تعطیلی دانشگاه‌ها رفت به جبهه و یک پایش را از دست داد. در همه‌ی آن سال‌ها به صراحت از کشتار مردم در خیابان یا دروغ‌گویی و تقلب دفاع نمی‌کرد. قد نسبتا بلندی داشت با ریش تیغ تیغی.

اما به دلیل مورد بی توجهی قرار گرفتن در دوره‌ی هاشمی و خاتمی (در کسب مقام) یک باره سر از اردوگاه احمدی‌نژاد بر آورد. او هیچ‌کدام از عربده‌هایی را که بر سر منتقدان خامنه‌ای کشیده بر سر حکومت پهلوی نکشیده بود. در دهه‌ی شصت خود را چکمه پوش حکومت و طرفدار فاشیسم مذهبی معرفی نمی‌کرد. اگر سعید نداند چه کسی می‌داند که منتقدان وی و «آقا»یش عوامل دشمن نبودند بلکه جور دیگری فکر می‌کردند. این که وی یک باره صدها دوست قدیمی خود را جاسوس و خائن تلقی کرد باید رابطه‌ای با کسب مقام عضویت مجلس در رژیم ولایت فقیه داشته باشد. جمهوری اسلامی به گونه‌ای ساخته و پرداخته شده که ارتقا در پلکان قدرت بسیار پر هزینه است و فرد نخست باید همه‌ی حیثیت و هویت خویش را به حراج بگذارد تا مقبول روحانیون و نظامیان قدرتمند واقع شود.   

وجه مشترک چهار مدیر و مقام جمهوری اسلامی که من شخصا می‌شناختم آن است که همه افرادی زیر متوسط بودند که صرفا با تقرب به دستگاه ولایت و قدرت به جایی رسیدند و سوء استفاده از قدرت و... آن چنان گریبان آنها را گرفت که به مهره‌های دستگاه سرکوب و فساد تبدیل شدند. بدون نظام استبدادی هریک از این چهار می‌توانستند افرادی عادی در رده‌های پایین اجتماعی و سیاسی باشند و زندگی معمولی‌ای را تجربه کنند. ولایت فقیه و هرگونه قدرت مطلقه‌ی نظارت ناپذیر مبدا هر گونه فساد از جمله تباه شدن چهار مقام فوق به انواع بیماری‌های قدرت است.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر