۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

بترس از شعله‌های زیر خاکستر! (پرواز همای)

پرواز همای (سعید جعفرزاده) و گروه مستان

«بیا بنشین و با مردم مدارا کن
گره از کار این افتادگان وا کن
بترس از شعله‌های زیر خاکستر
بیا اندیشه اندوه فردا کن
هزاران تاج سلطانی، دو صد تخت سلیمانی
فلک بستاند از دستت به آسانی
که این تخت بلند جم، نه بر شاهان سامانی
وفا کرد و نه بر پرویز ساسانی
که این رسم فلک باشد
نه شاهنشاه بشناسد نه روحانی
مباد آن دم که چنگیزی بپا خیزد
کشاند آشیانت را به ویرانی
همای از خواندن این فتنه پروا کن
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی»

فایل صوتی را اینجا بشنوید:

۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

دختر زهرا بهرامی: آقای دادستان! مادرم به خاطر قولِ شما اعتراف کرد تا آزاد شود نه اعدام

دختر زهرا بهرامی: آقای دادستان! مادرم به خاطر قولِ شما اعتراف کرد تا آزاد شود نه اعدام
  جرس:  بنفشه نایب پور، دختر زهرا بهرامی، بانویی که پس از راهپیمایی عاشورای سال گذشته دستگیر، ولی به اتهام نگهداری مواد مخدر به اعدام محکوم شده است، به شدت نسبت به غیرسیاسی جلوه دادن پرونده مادرش اعتراض کرد و گفت: صدور حکم اعدام برای مادرم کاملا سیاسی است و من از مردم، رسانه ها و تمامی فعالین حقوق بشر خواهش می کنم اتهام واهی و کاذبی که در مورد نگهداری موادر مخدر مطرح می شود را باور نکنند، این اتهامات فقط برای منحرف کردن ذهن جامعه است تا مردم باور کنند که حکم اعدام برای مادرم به دلیل نگهداری مواد مخدر است و هرگز به ما کمک نکنند. 

زهرا بهرامی، شهروند ایرانی- هلندی است که به گفته خانواده وی دو روز پس از عاشورای سال گذشته  در خیابان شادمانِ تهران با خشونت توسط ماموران دستگیر شد و سپس بر اساس حکم دادگاه  انقلاب به اتهام نگهداری مواد مخدر، کلیه اموال وی مصادره و محکوم به اعدام شده است 

به گفته برخی  از خانواده های زندانیان سیاسی، در جریان اعتراضات عاشورای سال گذشته و همچنین پیش از آن شمار زیادی از زندانیان با انگیزه های سیاسی اما با اتهامات غیرسیاسی به اعدام محکوم شده اند.  حکم برخی از این  این محکوم شدگان، تا کنون لغوشده و  پرونده برخی دیگر در کمیسیون عفو و بخشودگی است و شماری دیگر نیز در مرحله تجدید نظر قرار دارد. در عین حال  خانواده بسیاری از این زندانیان از مردم و نهادهای حقوق بشری درخواست می کنند تا آنها را در توقف اجرای حکم اعدام یاری کمک کنند
الهه لطیفی خواهر حبیب لطیفی فعال سیاسی کرد که اعدام او هم اکنون به طور موقت متوقف شده است پیش از این به جرس گفته بود: از نهادهای حقوق بشری و هر کسی که هر کاری بر می آید می خواهیم کمک کنند اما  باز هم فکر می کنم باید از داخل ایران کاری برای برادرم انجام دهیم.

رودابه اکبری همسر جعفر کاظمی،که به اتهام «محاربه از طریق همکاری و ارتباط با گروه مجاهدین خلق » به اعدام محکوم شده است به جرس گفته است:  ما دست مان را به سمت کل هم وطنان مان دراز کرده ایم تا کمک کنند که همسرم اعدام نشود، با اعدام همسرم انگار من و فرزندانم هم اعدام می شویم و این منصفانه نیست همسرم را که مشغول زندگی اش بوده  و دیگر هیچ فعالیت سیاسی نداشت تنها به خاطر سلیقه سیاسی فرزندش اعدام کنند
فاطمه افتخاری همسر سعید ملک پور  که همسر وی نیز تحت عنوان جرایم اینرنتی به اعدام محکوم شده است، به جرس گفته است: بازجوها در اعتراف گیری از فردی به اتهام ” مسائل اخلاقی” آنهم در فضای مجازی و اینترنت، متهم را برهنه کنند و تهدید به … وحشتناک است، نمی توانم بگویم. واقعا چه توجیه شرعی و قانونی‌ برای اعمال چنین روش هایی دارند، مردم ما خودشان فهیم هستند.
و اینبار بنفشه نایب پور به جرس می گوید: برای مادر من که یک هنرمند است و حتی سیگار هم نمی کشد اتهاماتی در مورد مواد مخدر مطرح کرده اند تا هیچ کس به داد ما نرسد.
متن کامل این گفتگو در پی می آید:
خانم نایب پور اخیرا خبر مربوط به صدور حکم اعدام برای مادر شما بازتاب رسانه ای وسیع یافته است، ممکن است به این سوال پاسخ دهید که چرا پس از دستگیری مادرتان از عاشورای سال گذشته تا کنون، چندان کار خبری و رسانه ای انجام نشده است؟
در روزهای نخست که مادرم دستگیر شد ما اصلا خبر نداشتیم ایشان کجا هستند، یعنی حتی فکر کردم مادرم دیگر ایران نیست. خیلی نگران بودم که  مادرم کجاست و چرا هیچ تماسی نمی گیرد . بعد از گذشت سه ماه   مادرم از زندان تماس گرفت و ما تازه بعد از سه ماه فهمیدیم  که ایشان را دستگیر کردند
بعد از اینکه متوجه شدید مادرتان دستگیر شد آیا باز هم سکوت کردید؟ می خواهم بدانم آیا سکوت خانواده  دلیل خاصی داشت؟
بله تهدید شده بودم به سکوت. یعنی بعد از اینکه مطلع شدم  سعی کردم از طریق دولت هلند پیگیر شوم. از طریق سفارت هلند و رسانه های هلند و از طریق وکیل مادرم در هلند.  ولی وزارت اطلاعات مرا دو سه بار تهدید کرد و از من هم تعهد گرفت که به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی با رسانه های هلند مصاحبه نکنم و هیچ ارتباطی با سفارت و دولت هلند برقرار نکنم.  من هم تعهد دادم و امضا کردم که حرفی نزنم. گفته بودند اگر مصاحبه کنی تو را هم بازداشت می کنیم. یک هفته بعد  ازآخرین باری که من  تهدید شدم، از دادستانی با من تماس گرفتند و خود آقای دولت آبادی به همراه منشی ایشان مرا به اوین بردند و جلوی مادرم و همچنین منشی ایشان که فکر می کنم اسم شان جعفری بود، به من گفت من به شما قول می دهم در صورتی که هیچ مصاحبه ای نکنید نهایت سعی خودم را بکنم که  مادرتان آزاد شود ، من هم قول دادم که مصاحبه ای نکنم ولی مادرم آزاد نشد و در عوض برایش حکم اعدام صادر شد.
و آیا بعدها همین نکته را به آقای دادستانی گفتید؟
اتفاقا آقای دولت آبادی به من همان موقع گفته بودند اگر هر موقع کمکی خواستید در مورد پرونده می توانید بیایید دادستانی و بگویید که می خواهید مرا ببینید و مستقیم وارد شوید اما بعد از آن دیداری که خودشان مرا خواستند، هر بار که رفتم دیگر مرا تحویل نگرفتند و هیچ پاسخی هم به من ندادند و بعد از آن هم حکم اعدام برای مادرم صادر کردند، برای همین بعد از این  تصمیم گرفتم با همه مصاحبه کنم چون آنها به قول شان عمل نکردند. دادستان حتی به مادرم هم  قول داده بود که اگر ایشان اعتراف کند او را آزاد خواهند کرد. مادرم هم گفت باشه من برای اینکه از این شرایط نجات پیدا کنم هرچیزی که بخواهید می گویم  و اعتراف می کنم و الان مادرم  واقعا پشیمان هست.
آیا مادر شما در تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی هم  علیه خودش اعتراف کرد؟
در تلویزیون فکر می کنم  اوایل دستگیری اش بود، یعنی نه ماهِ پیش شبکه شش یک برنامه ای پخش کرد که مادرم را نشان دادند و او علیه خودش اعتراف کرد. من خیلی ناراحت شدم حتی به آقای دادستان گفتم القابی که به مادرم در تلویزیون نسبت دادند خیلی خجالت آور بود. مادر من یک هنر مند است و در هلند سه ، چهار سال درسِ موسیقی خوانده است آنوقت شما لقبی را به مادرم نسبت داده اید که شرم آور است. همان اعتراف تلویزیونی کاملا نشان می داد که مادرم تحت فشار و شکنجه بوده و به ایشان گفته بودند که اگر مصاحبه کند آزاد می شود. حتی خود آقای دادستان به من گفته بود که « بله من به مادر شما گفته بودم که اگر در تلویزیون مصاحبه کند آزاد می شود ولی  بعدها شرایطی پیش آمد که نتوانستیم آزادش کنیم. »
یعنی با آقای دولت آبادی دیداری داشتید و ایشان خودشان این نکته را به شما گفتند؟
بله من با دادستان صحبت کردم. و ایشان به من گفتند  چرا به من اطمینان نمی کنید؟  من به ایشان  گفتم : آقای دولت آبادی برای چی باید شما اطمینان کنم؟  شما به مادرم هم قول داده بودید که اگر مصاحبه کند و علیه خودش اعتراف کند او را آزاد می کنید ولی حالا ماه ها گذشت و شما او را آزاد نکردید، بعد ایشان به من گفتند قرار بود آزاد شوند ولی بعد مشکلاتی پیش آمد که ما نتوانستیم آزادش کنیم.
در مورد اینکه پرونده مادر شما در مورد نگهداری مواد مخدر را بررسی کردند اما در مورد موارد اتهامی دیگر هیچ بحثی را مطرح نکرده اند ارزیابیِ خود شما چیست؟
جالب اینجاست که تازه چند ماه  پیش  مادر من منتقل شد به بند عمومی. یعنی مادرم ماه ها در بند  امنیتی ۲۰۹ بود و این نشان می دهد که پرونده مادر من کاملا سیاسی بود ولی اینها اول از همه به اتهام مواد مخدر رسیدگی کردند، در حالی که سوال اینجاست که اگر اتهام مربوط به مواد مخدر انقدر سنگین تر بود پس چرا ده ماه او را در بند امنیتی نگاه داری کردند؟
  پرونده مادر من کاملا سیاسی است. مادرم اساسا به جرم سیاسی دستگیر شد،  از همان ابتدا کلی اتهام سیاسی  در مورد دستگیری مادرم مطرح کردند؛ اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه ن‍ظام ارتباط با انجمن پادشاهی، محاربه ولی به اتهام واهی مواد مخدر  مطرح کردند که افکار عمومی را منحرف کنند و همه بگویند این فرد پرونده اش اصلا سیاسی نیست .
دستگیری مادر شما چگونه بود؟
مادرم در راهپیمایی شرکت کرد اما وابستگی به هیچ انجمنی نداشت. مادرم را دو روز بعد از عاشورا یعنی نه دی، در خیابان دستگیر کردند. به همراه دوستانش بود که می گفت ماشین وزارت اطلاعات به آنها فرمان ایست داد، مادرم می گفت موهای مرا کشیدند و مرا از ماشین بیرون آورند و دستگیرم کردند. همه کسانی که با مادرم دستگیر شده بودند را آزاد کرند در همان یک ماهه اول بعد به مادرم اتهام تشکیل گروهک علیه نظام زدند.  مورد اتهامی دیگری که در مورد مادرم مطرح کردند عضو فعال انجمن پادشاهی  است که خود انجمن پادشاهی بیانیه داده و گفته خانم زهرا بهرامی هیچ ارتباطی با این انجمن ندارد. مادر من واقعا هیچ ارتباطی نداشت. اتهامات سنگین سیاسی به مادرم زدند، حتی تشکیل گروهک و محاربه  هم حکمش اعدام است ولی اینها ناگهان بحث مواد مخدر را به عنوان دلیل برای صدور حکم اعدام مطرح کردند تا دست همه را از این پرونده کوتاه کنند.
وکلای مادر شما برای دفاع از پرونده درچه مرحله ای هستند؟
 خانم ستوده وکیل خیلی خوبی برای مادرم  بودند که متاسفانه دستگیر شدند. ایشان  شجاعانه از مادرم دفاع کرد  و اولین کسی بود که با روزنامه هلندی مصاحبه کرد  و گفت موارد مربوط به نگهداری مواد مخدر واهی است و فکر می کنم همین خبررسانی ها و دفاع های ایشان از موکلان شان برایش دردسر ساز شد و دستگیرش کردند. .
و در حال حاضر از طریق وکیل دیگری پیگیر پرونده مادرتان هستید؟
بله اما مایل بودیم وکیل با تجربه تری بگیرم تا بتواند  خوب از مادرم دفاع کند و جان ایشان را نجات دهد.  با یکی از وکلای خوب صحبت کردیم. مبلغی که ایشان به ما گفتند را نتوانستیم تهیه کنیم. من اینجا تنها هستم و توانایی مالی ام آنقدر نیست که بتوانم هزینه وکیل را بپردازم. 

آیا برای تهیه این مبلغ در خواست کمک از کسی کرده اید؟
اول سراغ خود دادستان رفیتم چون مادرم منزل و ماشین دارد اما همه اموالش را مصادره کردند. به دادستانی گفته ایم حداقل پولی از اموالِ مادرم را به ما بدهید تا ما یک وکیل خوب بگیریم که بتواند از مادرم دفاع کند. بعد از طریق دولت هلند پیگیر شدیم.
آیا دولت هلند در این زمینه کمک کرد؟
دولت هلند هم اول قبول نکرد، لابد فکر نمی کردند اینجا به مادرم حکم اعدام بدهند اما وقتی حکم اعدام که صادر شد، تازه قرار شد کمک کنند. هنوز که هیچ کمکی در این زمینه نکرده اند وضعیت ما خیلی بغرنج است. من اینجا خودم تنها هستم و اصلا نمی دانم صدای من به گوش کسی می رسد. هر کسی که بتواند برای نجات جان مادرم کاری بکند.
می توانم بپرسم اعضای دیگر خانواده شما در چه شرایطی هستند؟
برادر ۲۲ ساله ام کاری نمی تواند بکند. من خودم هم ازدواج کردم، همسرم و پدرم شاید بتوانند از لحاظ روحی به من کمک کنند ولی همه امید ما اموال مادرم بود که همان را هم توقیف کردند و ما حتی نمی توانیم یک وکیل خوب بگیریم تا جانش را نجات دهیم.
حرفی برای مردم و یا مسولان دارید؟
راستش وقتی فکر می کنم همه مردم به خاطر موسوی و کروبی در راهپیمایی شرکت کردند، آما آیا آنها کمکی به ما کردند؟ مادرم وابسته به هیچ انجمن و هیچ حزبی نبود امیدوارم  با اتهام کذایی مواد مخدر دست مردم را از این پرونده کوتاه نکنند، به تمام فامیل ما که مادرم را می شناسند شوک وارد شده است و اصلا باور نمی کنند چطور ممکن است برای کسی که حتی سیگار هم نمی کشد به اتهام نگهداری مواد مخدر حکم اعدام صادر کنند.  از همه مهمتر اینکه هفته پیش سفیر هلند می گفت، سفیر ایران در هلند به ایشان گفته است جرم مادر من نگهداری یک کیلو کوکایین است در حالی که در پرونده مادرم گفته اند نیم کیلو مواد مخدر یعنی حتی خودشان هم با این حرف های متناقض دارند نشان می دهند که پرونده مادر من کاملا سیاسی است ولی می خواهند کاری کنند که ما تنها بمانیم و هیچ کسی به داد ما نرسد کاش مجامع حقوق بشری و مردم صدای ما را بشنوند.

ایرانِ امروز نیازمند یک انقلاب فکری – فرهنگی است

جامعه ای واپسگرا و مردمانی خرافاتی:

چون نیک بنگریم جامعه ما لبریز از خُرافات است و شوربختانه مردمان مان بدین گونه امور موهوم علاقه وافری هم دارند، در ایران زمین چنانچه دروغ و خرافه را از در بیرون کنید، در چَشم بر هم زدنی از پنجره دوباره وارد خانه و زندگی افراد شده و این دورِ باطل می تواند تا بی نهایت ادامه داشته باشد.
بدبَختی اینجاست که هر روز خرافاتِ تازه تری در سطح جامعه رواج پیدا کرده و حتی قشر جوان، دانشجو و تحصیل کرده نیز از گزند این نابخردی ها در امان نبوده و گاهن برخی از این خرافاتِ قرن بیست و یکمی ایرانی و شبه علم های خانمان سوز، در دامان همین قشر به ظاهر روشنفکر و تحصیل کرده و دانشگاهی، رشد و نمو پیدا می کنند.
انقلاب اسلامی نمونه بارز یک انقلاب سیاسی بدون پشتوانه فکری است، بد رفت و بد تر آمد! از چاله به چاه افتادیم و چنانچه درست نیاندیشیم، هزار بار دیگر هم انقلاب کنیم، باز نتیجه مشابه خواهد داشت.  _ سیروس پارسا _
رابطه جامعه ایرانی با خرافات همچون ارتباط میانِ ماهی و آب است؛ همانگونه که یک ماهی بدون آب زَجر کُش شده و می میرد، یک ایرانی اسیر در چنگال خُرافه و مهملات نیز، در اثر عدم وجود خرافه و شبه علم یک خلاء بزرگ در ذهن شان پدید می آید که با هیچ چیزی پُر نمی شود و سرانجام همان حفره تاریک، سبب می شود که یا دست به دامان خرافاتِ تازه تر شوند و یا اینکه سرشان را بر روی زَمین گذاشته و از فرط بی خرافگی جان دهند!
به راستی که مایه تأسف و شرمندگی است که در عصر ارتباطات و شکوفایی خارق العاده تکنولوژی های تازه و پیشرفت روزافزون و شگفت انگیز دانش انسان، هنوز آدمکانی پیدا می شوند که به انرژی درمانی و سنگ ماه تولد و کف بینی و فال گیری معتقدند و خودشان را نیز در زمره آگاهان و روشنفکران قرار می دهند.

 حکومتِ وَقت درخور بزرگیِ پندار جامعه ایرانی است:

مردم ما یاد گرفته اند که همواره دنبال مقصر بگردند، یعنی این ملت شریف و همواره “حَق به جانب” هیچگاه و تحت هیچ شرایطی خودش را مسئول مصیبت هایش نمی داند و همواره انگشت اشاره اش را به سمت عوامل بیگانه نشانه می رود و فریاد مظلومیت و ستمدیدگی سر می دهد!
توده ما درد را نمی شناسد و درمان را نیز دوست ندارد، این جامعه خود بزرگ بین و از خود راضی و مغرور حاضر نیست تا بپذیرد که تمامی بیچارگی و درماندگی اش از فقر فرهنگی – فکری خودش سرچشمه می گیرد و اگر هزار بار دیگر انقلاب شود و هزار بار دیگر حکومت تغییر کند، این جامعه هیچگاه آزاد و آسوده نخواهد بود چرا که مشکل اصلی با حکومت وقت نیست بلکه پندار اکثریت شهروندان جامعه ای است که از هر نوع حکومتی، یک دیکتاتوری به معنای واقعی کلمه خواهند ساخت.
وَقنی سرانه مطالعه مردمان کشورمان دو دقیقه است، انتظار دارید مثلن دولت وقت سوئد بر مردم ایران حکومت کند؟ داشته های هر ملتی به اندازه بزرگی افکار مردمان شان است! هیج جامعه واپسگرا و خردباخته و خرافه پرستی نمی تواند حکومتی بهتر و شایسته تر از نظام های توتالیتر ایران، عربستان سعودی، سوریه، مصر و…داشته باشد.
این سخن که ایرانِ امروز پذیرایِ دموکراسی، سکولاریسم و عدالت اجتماعی است، جز از یک ذهن متوهم و نا آگاه نسبت به آنچه در جامعه مان می گذرد، بر نمی آید و یک انسانِ واقع بین به نیکی می داند که ایران ما پیش از هرگونه انقلاب سیاسی، بایستی که پیش نیاز های یک جامعه آزاد و سکولار را پاس کند و آن پیش نیاز، بدون کمترین تردیدی، یک انقلاب فکری – فرهنگی است.
فرتور گوشه از انقلاب بزرگ فرانسه را نشان می دهد؛ انقلابی که به وسیله افکار روشنفکران بزرگ فرانسوی حمایت می شد و در مردم انقلابی فرهنگی – اخلاقی پدید آورده بود و ثمره اش فرانسه پیشرفته و مدرن و آزاد امروز است که مشاهده می کنیم.  _ سیروس پارسا _
در غیر اینصورت تمامی جنبش های سیاسی و آزادی خواهانه، همچون تمامی ۱۵۰ سالِ گذشته شکست خورده و نافرجام خواهند ماند. بهتر است که بجای صرف هزینه های هنگفت و سرمایه گذاری رویِ جنبش های سیاسی ابن الوقتی که یک شبه سَر از تُخم درآورده و انحصار طلبانه ادعای مالکیت تمامی ایران زمین را نیز دارند، از جنبش خردگرایی ایران زمین حمایت کرد تا بلکه این درد مشترک، برای همیشه از میان برود.

 انقلابِ سیاسی بدون پشتوانه فکری و فَرهنگی:

شاید بتوان انقلاب مَردمی سال پنجاه و هفت، که به وسیله روحانیون به سرقت رَفت را نمونه بارز اینگونه انقلاب ها نامید؛ در اینگونه از انقلاب های سیاسی، مردم بدون داشتن کمترین شعور سیاسی و فقط با دَر سَر و دِل داشتنِ شورِ سیاسی، به خیابان ها آمده، اسلحه به دست گرفته و با استفاده از زور و خشونت، رژیم حکومتی خود را تغییر می دهند.
اما شوم بختانه اینگونه تغییرهای همراه به خشونت و تَرس و کشتار، مصداق بارزِ یادواره مشهور پارسی است که می گوید: “از چاله به چاه افتادن!” ؛ در رَوندِ اینگونه انقلاب های چریکی و مسلحانه که از پشتوانه فکری و فرهنگی تُهی می باشند، همواره دیکتاتورِ حاکم رفته و رَهبر و پیشوایِ خونخوارتر، ستمکارتر و دیکتاتوری تَری روی کار می آید!
جُرج برنارد شا، نویسنده و فیلسوف شهیر ایرلندی درباره اینگونه انقلاب ها می نویسد: “انقلاب ها هیچگاه بار استبداد را سبک نکرده اند، بلکه تنها بار را از شانه ای به شانه دیگر منتقل نموده اند…” به راستی یک نگاهِ گذرا به آنچه که پَس از انقلاب نکبت بار اسلامی بَر سر ایران زمین و مردمانش آمد، به روشنی ثابت می کند که انقلاب سیاسی بدونِ پشتوانه فکری و فرهنگی، راه به قهقرایِ تاریخ برده و محکوم به نابودی و استبداد پَروری است.


۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

«اعدام بازی» جان یک کودک دیگر را هم گرفت


دو کودک در فاصله یک ماه در صحنه سازی آن‌چه در اعدام های علنی دیده بودند، جان باختند
اجرای اعدام‌های علنی در ایران تا به امروز نه تنها باعث کاهش جرایم نشده و نقش بازدارنده‌ای که مسوولان دستگاه قضایی در نظر داشته‌اند را نداشته‌، بلکه تنها در فاصله زمانی یک ماه باعث مرگ دو کودک در ایران شده است.
هر دوی این کودکان پس از حضور در مراسم اعدام‌های علنی که برگزار شده بود، در صحنه‌سازی آن‌چه دیده بودند، جان باختند.
«مهران یوسفی» کودک هشت ساله‌ای  که در ۱۷ مهر ماه امسال، وقتی که قصد داشته هنگام تاب‌بازی صحنە اعدامی را که چند روز پیش از آن مشاهده کرده بود را به‌ عنوان بازی تکرار کند، جان خود را از داد.
مرگ مهران ۸ ساله که اهل روستای کلاش لولم استان کرمانشاه بود، در بازی  با هم‌سن و سالانش در حالی‌که خواستە بود، صحنە اعدام رئوف مصطفایی را به‌عنوان بازی تکرار کند، رقم خورده بود.
تنها یک ماه پس از این وقوع این حادثه در ۱۷ آبان ماه سال جاری کودک ۷ ساله دیگری به نام «محمد آشوبی» در دهستان فیشور استان فارس هم با قرار دادن ماشین اسباب بازی زیر پایش و آویختن طناب رخت‌شویی حیاط خانه‌ بر گردن خود، جانش را از دست داد.
مرگ وی در پی یک کنجکاوی کودکانه از آن‌چه در اعدام‌های علنی چند روز گذشته دیده بوده رخ داد. محمد ۷ ساله هم با استفاده از طنابی که در گوشه حیاط خانه شان آویزان بود و با قرار دادن ماشین اسباب بازی در زیر پایش از طناب آویزان شد و در پی حرکت کردن ماشین اسباب بازی در زیر پایش، باعث خفگی و از دست دادن جانش شد.
با مرگ این دو کودک بر اثر تماشای صحنه اعدام‌های علنی که بی‌وقفه و بی‌هیچ محدودیتی در شهرهای مختلف ایران انجام می‌شود، دیگر بار بحث پیامدهای منفی برگزاری اعدام‌های علنی در میادین و خیابان‌های شهرهای مختلف به خصوص بر روی کودکان مطرح می‌شود.
بدون شک در برگزاری هر یک از اعدام‌ها در ملا عام، کودکانی حضور دارند که ساکت و خاموش در کنار پدر یا مادر خود نظاره‌گر جان دادن فردی در بالای چوبه دارهستند.
کسی نمی‌تواند بداند که در ذهن کودکانی که همراه پدر و مادرشان به تماشای صحنه اعدام رفته‌اند، چه چیزی نقش می‌بندد. در حین تماشای صحنه اعدام به چه فکر می‌کنند که برخی از آن‌ها تصمیم می‌گیرند همان صحنه‌ها را در بازی‌های خود پیاده کرده و بدون ترس از پیامد بازی خطرناکی که پیش گرفته‌اند، جان خود را هم از دست بدهند.
تاثیرات مخرب مشاهده خشونت نهفته در اعدام در ملاء عام بر سلامت روانی افراد یک جامعه چیزی است که بارها و بارها از سوی روان‌شناسان و جامعه شناسان مورد تاکید قرار گرفته است اما تاثیر چنین اتفاق‌هایی بر کودکان بدون شک چندین برابر بزرگسالان بوده و هست که چنین اخبار وحشتناکی را در پی داشته است.
یک مددکار اجتماعی در گفتگو با انجمن حمایت از حقوق کودکان در این‌باره گفته است: «دیدن خشونت چه به شکل بی‌واسطه آن مانند اعدام در ملاء عام و چه از طریق رسانه‌های جمعی تاثیر بسیار منفی بر ذهن کودکان دارد. خشونت زمانی که دیده شود، تکرار هم می‌شود.»
یک وکیل دادگستری نیز در این رابطه معتقد است، این امر می‌تواند موجب تاثیرات منفی عمیق بر روان کودکان شود زیرا کودکان اکثراً از حاشیه‌ها آسیب می‌بینند. نوجوانان نیز چون هنوز به تفکر انتزاعی و درک مفهوم عدالت نرسیده‌اند، از این قضیه الگوبرداری و هم‌سان‌سازی می‌کنند و فرض را بر این می‌گذارند که قدرت، ابزار اعمال خشونت در جامعه است و این امر موجب بروز رفتارهای خشونت‌بار از جانب آن‌ها می‌شود و در کل می‌توان گفت این عمل از اقدامات تنش‌زا در جامعه است که درصد خشونت‌گرایی را بالا می‌برد و عوارض و پیامدهای منفی زیادی برای جامعه دارد.
از سوی دیگر از منظرعلم جامعه شناسی نیز چنین کاری تایید نمی‌شود، چون از دیدگاه جامعه شناختی این کار اساسا افزایش و گرایش به پرخاش‌گری را در جامعه ترویج می‌کند.
برخورد برخی از حاضران در مراسم اعدام در ملاء عام که ساعت‌ها وقت صرف می‌کنند و حتی در این مدت بگو و بخند می‌کنند، وقتی مراسم اعدام در فرایند زمانی در مکان‌های مختلف تکرار شود نوعی بی‌توجهی را در انسان‌ها ایجاد می‌کند، نتیجه این می‌شود که تاثیر روانی خود را از دست می‌دهد و همانند گاوبازی یا مشت زنی در سایر جوامع می‌شود که انسان‌هایی که از دیدن صحنه‌های خشونت‌بار لذت می‌برند از دیدن صحنه اعدام فردی لذت می‌برند.
تکرار این مراسم به افراد کمک می‌کنند تا خصلت‌های پرخاش‌گرانه خود را بروز دهند. زمانی مردم از ریختن خون حتی حیوان ناراحت می‌شدند اما هم اکنون در مراسم اعدام انسانی حضور می‌یابند در واقع آن‌چه در حال رخ دادن این است که سطح نگرش مردم از بازی با خون حیوانات به خون آدمی‌زاد تغییر می‌یابد و گرایش به خون‌ریزی و کشتن انسان‌ها همانند تماشای آن بهنجار می‌شود و در برنامه بلند مدت گرایش به آدم‌کشی و قتل با برگزاری چنین مراسم‌هایی عادی شده و زمینه‌ساز عادی سازی جرم در جامعه می‌شود.
در برابر عده بسیار اندکی که هنوز بر اعدام در ملاء عام اصرار می‌ورزند و هم‌چنان با وجود وقوع چنین اتفاقات تلخ و کاسته نشدن از آمار جرم خواهان برگزاری اعدام آن هم به این شکل هستند، حقوق‌دانان، وکلا، جامعه شناسان و آسیب‌ شناسانی قرار دارند که با برگزاری هر اعدامی در ملاء عام بر آسیب‌های جدی این مجازات تاکید می‌کنند.  
بهمن کشاورز، حقوقدان و رييس کانون وکلای دادگستری از جمله افرادی است که در این رابطه معتقد است، علی‌رغم اجرای علنی مجازات‌ها جرايم عليه اشخاص کمتر نشده بنابراين در بازدارندگی اين پديده ترديد قوی وجود دارد. از سوی دیگر با توجه به اين که برخی از محکوم شدگان با لبخند و سرفرازی پای چوبه‌دار می‌روند و حتی بعضی از ايشان صريحا اعلام می‌کنند که پشيمان نيستند، بعيد نيست خاطره آنها در ذهن کسانی که آمادگی انحراف دارند يا شخصيت ايشان شکل نگرفته و ضعيف است، به عنوان قهرمان باقی بماند و بنابراين آن‌چه ديده‌اند نه بازدارنده بلکه مشوق جرم باشد.
هم‌چنین بدون ترديد ديدن منظره اعدام برای کودکان و نوجوانان بدآموزی شديد دارد و ايشان را به خشونت عادت می‌دهد و يا حداقل خشونت و مرگ را در نظر ايشان بی‌اهميت می‌کند.
این در حالی است که شمار اعدام‌ها در ایران به ویژه در ماه‌های اخیر به صورت چشم‌گیری افزایش داشته و در فاصله کوتاه کمتر از شش ماه از روی کارآمدن دولت حسن روحانی این تعداد به بیش از ۲۰۰ نفر رسیده است.
جمهوری اسلامی با وجود تمام این هشدارها و اعلام خطرها، هم‌چنان راه خود را ادامه می‌دهد. هم‌چنان بنا بر سلیقه قاضی، برخی از محکومان به اعدام در خیابان‌ها و میادین شهرها به پای چوبه‌دار برده می‌شوند. هنوز هم برای برگزاری هر یک از این اعدام‌ها هزینه‌های مادی و معنوی زیادی پرداخت می‌شود تا شاید از میزان جرایم کاسته شود، اما شاید این بار باید مخاطب اصلی افرادی که با خواست خود به تماشای این صحنه‌ها می‌روند، باشند.
افرادی که ندانسته حکومت را به برگزاری هر چه بیشتر این‌گونه صحنه‌های دل‌خراش ترغیب می‌کنند. افرادی که ساعت‌ها پیش از شروع یک روز کاری هم‌راه با خانواده و فرزندان‌شان در محل مورد نظر حاضر می‌شوند و نمی‌دانند با این کار چه صدمه‌های جبران ناپذیری به خود و فرزندان‌شان می‌زنند.  
مرگ این دو کودک خردسال زنگ خطری بسیار جدی نه تنها برای حکومت بلکه مهم‌تر از آن برای افراد شرکت کننده به خصوص مادران و پدرانی که فرزندان‌‌شان را هم هم‌راه خود به این گونه مراسم می‌برند، هست که تا پیش از حضور در صحنه‌های این چنین بیشتر تامل کنند که هیجان ناشی از دیدن جان دادن یک انسان، می‌تواند به قیمت از دست دادن جان کودکان خودشان تمام شود.

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بَر ماست…

به راستی ما، مردمِ ایران زمین در کجای تاریخ ایستاده ایم؟ آیا ملتی به بی تفاوتی، بی خیالی، پوست کلفتی و سخت جانی ما در تمامِ طول تاریخ به چشم می خورد؟ ملتی شده ایم که روزهای مان با خَبر های هولناک اعدام، شکنجه و دستگیری مبارزینِ راه آزادی آغاز شده و با اخبار مربوط به خودسوزی یک کارگر به دلیل فقر و نداری، پایان می یابد!
روزانه ده ها تَن از هم میهنان مان به دستِ حکومت جنایتکارِ اسلامی اعدام می شَوند و کوچکترین فریادِ اعتراضی از بطنِ جامعه استبداد زده مان، شنیده نمی شود! عبدالفتاح سلطانی، آن شیر مردِ دلاور، جندین روز است که در اعتصاب غذا به سَر می بَرد و هنوز جنبشی در حمایت از آن وکیل با شرافت و انسان دوست، در کوی و برزن های ایران زمین، شکل نگرفته است.
به راستی مسئول فقر و درماندگی این کودک، فقط رژیم جنایتکار اسلامی است؟ مردمان ایران زمین هیچ نقشی در بیچارگی و بی خانمانی این کودک نداشته اند؟ اگر ملت ایران اینقدر بی تفاوت از کنار این فاجعه های انسانی نمی گذشت، بی تردید سرنوشت این کودک طور دیگری رقم می خورد! امان از بی تفاوتی و بی خیالی!
ستار بهشتی، آن کارگرِ زجر کشیده و جوان آزادی خواهی که در وبلاگش از حکومت آخوندی انتقاد می نمود را در زیر شکنجه کشتند و خانواده دَردمندش را داغدار نمودند و از ملت همیشه در صحنه مان، به جز تغییر فرتور پروفایل های فیسبوک و نوشتن چند خط شعر و مقاله، خیزش و حرکتی در راستایِ دفاع از خونِ پاک و بی گناه بر زمین ریخته شده ستار، دیده نشد و ندایِ عدالت خواهی از نهانِ شهروندان ایران زمین، بَر نیامد.
چون نیک بنگریم، این فرجامِ تلخی که برای ما رقم خورده و این مصیبتی که گریبانِ ملت مان را گرفته و رها نیز نخواهد کرد؛ همه این فقر، بیچارگی، درماندگی و آوارگی ایرانیان، تمامن از بی تفاوتی و بی خیالی مردمان سَر چشمه میگیرد؛ در کجای تاریخ جهان، مردمانی را می شناسید که هر روز، بیشتر از روزِ پیش در خون و لجن فرو رفته و دَم بر نیاورده باشند؟
در هَر کجای دنیا، رُخ دادن فاجعه ای همچون قتلِ ندا آقاسلطان، قتل سهراب اعرابی، به خاک و خون کشیده شدنِ محمد ها و ستارها و شبنم ها و کیارش ها، خود به تنهایی می توانست جرقه ای برای شعله وَر شدن آتشِ انقلابی باشد که ستمکاران و جنایتکارانِ حاکم بر آن سرزمین را در خود سوزانده و ویران کند!
اما از فرطِ بی تفاوتی مردمان ایران زمین، اگر از آسمان آتش نیز باریده و تمامی هستی، نیستی و دارایی ایرانیان را بسوزاند، باز هم این مردم بی خیال و ساده اِنگار، چشم های شان را بسته، گوش های شان را گرفته، زبان های شان را بریده و فقط دست های شان را رو به آسمان بلند کرده و از خدایِ موهومِ خود، تقاضایِ کمک و معجزه خواهند نمود!
به راستی از ملتی قَبر پرست و مُرده دوست که منتظر است تا قهرمانان زنده ملی اش روانه گورستان شوند تا از ایشان بُت ساخته و فرتور های شان را قاب نموده و بَر دَر و دیوارِ خانه های شان بزنند، چه انتظاری می توان داشت؟ آیا این مردم هرگز توانایی رسیدن به آزادی، دموکراسی و سکولاریسم را دارند؟
آیا این مردم که برای ستاندن حقوق ابتدایی انسانی پایمال شده شان، حاضر نیستند یک روز که هیچ، فقط یک ساعت اعتصاب سراسری نموده و با یک اتحاد و همبستگی ملی، اعتراض خود را نسبت به وضعیت اسفناک زندگانی شان نشان دهند، لایقِ حکومتی بَرتر و انسانی تَر از رژیم خونخوارِ اسلامی هستند؟
فرتور رخدادی عادی در ایران زمین را نشان می دهد! اعدام انسان ها و تماشای جان دادن شان توسط عده ای دیگر از هم نوعان شان! به راستی پست ترین جانوران نیز به تماشای مرگ هم نوعان خویش، نمی نشینند! ما کجای تاریخ ایستاده ایم و به کدام قهقرا رهسپاریم؟!
از گذشته گفته اند که: “حق گرفتنی است و نه دادَنی!” ؛ آیا پیش آمده که ملت بزرگوار ایران زمین، در طی سه دهه گذشته، کمترین خیزش ملی، همگانی و چشم گیری که پایه های حکومت ستم پیشه را بلرزاند را به راه انداخته و پَرچم عدالت جویی و آزادی خواهی را یک بار برای همیشه در دست گرفته و بر زمین نگذاشته باشد؟
از این جماعتِ خرافاتی که چشم های شان را برای امدادِ غیبی و معجزه های مذهبی به آسمان دوخته و دست از تلاش، کوشش و جانفشانی در راستای رسیدن به آزادی برداشته اند، کمترین بُخاری برای تغییر سرنوشت شوم مان بلند نمی شود و صد حیف که جوانانِ روشنفکر و آزادی خواه و از خود گذشته ای، همچون ستار بهشتی، قربانیِ راهِ به رفاه و آسایش و امنیت رسیدن این ملت بی تفاوت و بی خیال شده، می شوند و همچنان خواهند شد!